کد مطلب:122545 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:366

در بیان کیفیت شهادت آن امام مظلوم است
اشهر میان علماء امامیه آن است كه شهادت آن حضرت در آخر ماه صفر واقع شد، بعضی در هفتم آن ماه گفته اند، بعضی در بیست و هشتم از سال چهل و نهم هجرت، و عمر شریف آن حضرت در آن وقت به چهل و هفت سال رسیده بود، بعضی چهل و نه گفته اند، اول اشهر است، چنانچه كلینی به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت كرده است كه حضرت امام حسن (علیه السلام) چون از دنیا رفت، عمر شریف او چهل و هفت سال بود در سال پنجاهم هجرت، بعد از حضرت رسالت چهل سال زندگانی كرد.

ابن ابی الحدید و ابوالفرج اصفهانی از امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت كرده اند كه عمر شریف آن حضرت چهل و هشت سال بود. به سند دیگر از آن حضرت روایت كرده اند كه چهل و شش بود.

در كتاب استیعاب گفته است كه: در وقت وفات آن حضرت، خلاف كرده اند، بعضی گفته اند كه: در سال پنجاهم هجرت بود، و بعضی



[ صفحه 610]



پنجاه و یكم هجرت نیز گفته اند، و عمر شریف آن حضرت را چهل و پنج سال گفته اند، و بعضی چهل و نه سال و چهار ماه و نوزده روز گفته اند. ابن طلحه در كتاب خود گفته است كه: شهادت آن حضرت در پنجم شهر ربیع الاول سال چهل و نه از هجرت بود.

در كشف الغمه از حضرت امام جعفر صادق و حضرت امام محمد باقر (علیهماالسلام) روایت كرده است كه عمر شریف آن حضرت در وقت وفات چهل و هفت سال بود، میان آن حضرت و برادرش امام حسین (علیه السلام) به قدر مدت حمل فاصله بود، حمل امام حسین (علیه السلام) شش ماه بود، حضرت امام حسن (علیه السلام) با جد خود رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هفت سال ماند، بعد از آن حضرت با حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) سی و سه سال ماند، بعد از وفات حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) ده سال زندگانی كرد.

ابن شهرآشوب از حضرت صادق (علیه السلام) روایت كرده است كه حضرت امام حسن (علیه السلام) با اهل بیت خود فرمود: ای گروه! من به زهر شهید خواهم شد چنانچه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به زهر شهید شد، گفتند: كه تو را زهر خواهد داد؟ فرمود: یا كنیز من یا زن من، گفتند كه: آن ملعونه را از ملك خود بیرون كن، حضرت فرمود: چگونه او را بیرون كنم و حال آنكه مرگ من به دست او خواهد بود و از آن چاره نیست، اگر او را بیرون كنم غیر او كسی مرا نخواهد كشت، چنین مقدر شده است. پس بعد از اندك زمانی، معاویه زهری فرستاد به نزد زن آن حضرت، پس روزی حضرت از او پرسید كه: آیا شربتی از شیر داری كه بیاشامیم؟ گفت: بلی. آن زهری كه معاویه



[ صفحه 611]



فرستاده بود داخل شیر كرده به آن حضرت داد. چون تناول نمود، همان ساعت اثر زهر در بدن خود یافت، فرمود: ای دشمن خدا مرا كشتی خدا تو را بكشد، به خدا سوگند كه عوض مرا نخواهی یافت، و از آن فاسق ملعون دشمن خدا و رسول هرگز خیری نخواهی دید.

كلینی به سند معتبر از حضرت صادق (علیه السلام) روایت كرده است كه اشعث بن قیس شریك بود در خون امیرالمؤمنین (علیه السلام) و دختر او جعده زهر داد حضرت امام حسن (علیه السلام) را، پسر او محمد شریك شد در خون حضرت امام حسین (علیه السلام).

قطب راوندی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت كرده است كه حضرت امام حسن (علیه السلام) به اهل بیت خود می گفت: من به زهر شهید خواهم شد مانند رسول خدا؟ گفتند: كه خواهد كرد این كار را؟ فرمود: زن من جعده دختر اشعث بن قیس، معاویه پنهان از برای او زهر خواهد فرستاد و امر خواهد كرد او را كه به من بخوراند، گفتند: او را از خانه خود بیرون كن و از خود دور گردان، فرمود: چگونه او را از خانه بیرون كنم و هنوز از او كاری واقع نشده است، اگر او را بیرون كنم و هنوز از او كاری واقع نشده است، اگر او را بیرون كنم به غیر او مرا نخواهد كشت، و او را نزد مردم عذری خواهد بود پس از مدتی، معاویه مالی بسیاری با زهر قاتلی برای او فرستاد گفت: اگر این را به امام حسن بخورانی، من صد هزار درهم به تو می دهم و تو را به حباله پسر خود یزید به درمی آورم.

روزی آن مظلوم روزه بود، روز بسیار گرمی بود، در وقت افطار آن حضرت بسیار تشنه بود، آن ملعونه شربت شیری از برای آن حضرت آورد، آن زهر را در آن شیر داخل كرده بود، چون حضرت



[ صفحه 612]



بیاشامید، گفت: ای دشمن خدا كشتی مرا خدا تو را بكشد، به خدا سوگند كه خلفی بعد از من نخواهی یافت، آن ملعون تو را فریب داده، خدا تو را و او را به عذاب خود معذب خواهد كرد. پس دو روز آن حضرت در درد و الم ماند، بعد از آن به جد بزرگوار و پدر عالی مقدار خود ملحق گردید، معاویه از برای آن ملعونه وفا به وعده های خود نكرد.

به روایت دیگر: مال را به او داد و او را به یزید تزویج نكرد، گفت: كسی كه با حسن وفا نكند با یزید وفا نخواهد كرد.

كلینی به سند معتبر روایت كرده است كه جعده دختر اشعث، حضرت امام حسن (علیه السلام) را زهر داد با كنیزی از كنیزان آن حضرت، آن كنیز زهر را قی كرد شفا یافت، و در شكم آن حضرت ماند تا جگر مباركش را پاره پاره كرد.

در كتاب احتجاج روایت كرده است كه مردی به خدمت حضرت امام حسن (علیه السلام) رفت گفت: یابن رسول الله گردنهای ما را ذلیل كردی و ما شیعیان را غلامان بنی امیه گردانیدی، حضرت فرمود: چرا؟ گفت: به سبب آن كه خلافت را به معاویه گذاشتی، حضرت فرمود: به خدا سوگند كه یاوری نیافتم، اگر یاوری می یافتم شب و روز با او جنگ می كردم تا خدا میان من و او حكم كند، و لیكن شناختم اهل كوفه را و امتحان كردم ایشان را و دانستم كه ایشان به كار من نمی آیند، عهد و پیمان ایشان را وفایی نیست، بر گفتار و كردار ایشان اعتمادی نیست، زبانشان با من است، و دلشان با بنی امیه است.

آن حضرت سخن می گفت كه ناگاه خون از حلق مباركش ریخت،



[ صفحه 613]



طشتی طلبید و طشت مملو از خون شد، راوی گفت: گفتم: یابن رسول الله این چیست؟ حضرت فرمود: معاویه زهری فرستاد و به خورد من داده اند، زهر به جگر من رسیده، و پاره های جگر من است كه در طشت افتاده، گفتم: آیا مداوا نمی كنی؟ حضرت فرمود: دو مرتبه دیگر مرا زهر داده بود، این مرتبه سیم است، و این مرتبه قابل دوا نیست، معاویه نوشته بود به پادشاه روم كه زهر كشنده برای او بفرستد، پادشاه روم به او نوشت كه در دین ما روا نیست كه اعانت كنیم بر كشتن كسی كه با ما قتال نكند، معاویه به او نوشت، آن مردی را كه می خواهم به این زهر بكشم پسر آن مردی است كه در مكه به هم رسیده و دعوای پیغمبری كرده، او خروج كرده پادشاهی پدرش را طلب می كند، من می خواهم این زهر را به او بخورانم و عباد و بلاد را از او راحت دهم، هدایا و تحف بسیار برای او فرستاد، و این زهر را برای او فرستاده، به عوض این زهر شرطها و عهدها از او گرفت.

در كتاب كافیه به سند معتبر از جناده بن ابی امیه روایت كرده است كه در مرض حضرت امام حسن (علیه السلام) كه به آن مرض از دنیا رفت، به خدمت او رفتم، در پیش او طشتی گذاشته بود و پاره پاره جگر مباركش در آن طشت می افتاد، پس گفتم: ای مولای من چرا خود را معالجه نمی كنی؟ گفت: ای بنده ی خدا مرگ را به چه چیز علاج می توان كرد؟ گفتم: انا لله و انا الیه راجعون. پس به جانب من ملتفت شد فرمود: خبر داد ما را رسول خدا؟ كه بعد از او دوازده خلیفه و امام خواهند بود، یازده كس ایشان از فرزندان علی و فاطمه اند، و همه ایشان شهید می شود به تیغ یا به زهر، پس طشت را از پیش حضرت



[ صفحه 614]



برداشتند حضرت گریست، گفتند: یابن رسول الله ما را موعظه كن، فرمود:

مهیای سفر آخرت شوید و توشه آن سفر را پیش از رسیدن اجل تحصیل نمایید، بدان كه تو طلب دنیا می كنی و مرگ تو را طلب می كند، بار مكن اندوه روزی را كه هنوز نیامده است بر روزی كه در آن هستی، بدان كه هر چه از مال تحصیل نمایی زیاده از قوت خود در آن بهره نخواهی داشت، خزینه دار دیگری خواهی بود، بدان كه در حلال دنیا حساب است و در حرام دنیا عقاب، مرتكب شبهه های آن شدن موجب عقاب است، پس دنیا را نزد خود به منزله مرداری دان، و از آن مگیر مگر به قدر آن چه تو را كافی باشد كه اگر حلال باشد زهد در آن ورزیده باشی، و اگر حرام باشد در آن وزری و گناهی نداشته باشی، آنچه گرفته باشی بر تو حلال باشد چنانچه میته حلال می شود در حال ضرورت، و اگر عتابی باشد عتاب كمتر باشد. از برای دنیای خود چنان كار كن كه گویا همیشه خواهی، و برای آخرت خود چنان كار كن كه گویا فردا خواهی مرد. اگر خواهی كه عزیز باشی بی قوم و قبیله و مهابت داشته باشی بی سلطنت و حكمی، پس بیرون رو از مذلت معصیت خدا بسوی طاعت خدا. هرگاه تو را حاجتی داعی شود و مضطر شوی، یا كه با مردم مصاحبت كنی، پس مصاحبت شو با كسی كه مصاحبت او زینت تو باشد، و اگر او را خدمت كنی تو را محافظت نماید، اگر از او یاری طلب كنی تو را یاری كند، اگر سخنی بگویی تو را تصدیق كند، اگر بر دشمنی حمله كنی تو را تقویت كند، اگر دستی دراز كنی به احسان او نیز دست دراز كند، اگر رخنه ای در



[ صفحه 615]



احوال تو ظاهر شود آن را سد نماید، اگر نیكی از تو ببیند آن را بشمارد و ظاهر كند، اگر سؤالی كنی از او عطا كند، اگر ساكت شوی و سؤال نكنی ابتدا كند، اگر بلایی به او وارد شود تو آزرده شوی، باید كه كسی باشد كه از او به تو نرسد مصیبتها و به سبب او بر تو وارد نگردد بلیتها، در وقتی كه حقوق ضروریه لازم شود تو را وانگذارد، اگر در قسمتی با یكدیگر نزاع كنید تو را بر خود اختیار كند.

چون سخنش اعجاز نشانش به اینجا رسید، نفس مباركش منقطع شد و رنگش زرد شد، پس حضرت امام حسین (علیه السلام) از درآمد با اسود بن ابی الاسود و برادر بزرگوار خود را در برگرفت، سر مبارك او را و میان دو دیده اش را بوسید، نزد او نشست راز بسیار با یكدیگر گفتند: پس ابوالاسود گفت: انا لله و انا الیه راجعون، گویا كه خبر فوت امام حسن (علیه السلام) به او رسیده است، پس حضرت امام حسین (علیه السلام) را وصی خود گردانیده، اسرار امامت را به او گفت، ودایع خلافت را به او سپرد، روح مقدسش به ریاض قدس پرواز كرد، در روز پنجشنبه در آخر ماه صفر در سال پنجاه هجرت، عمر مباركش در آن وقت چهل و هفت سال بود و در بقیع مدفون گردید.

در كشف الغمه روایت كرده است از عمر بن اسحاق كه گفت: من با مردی به خدمت حضرت امام حسن (علیه السلام) رفتم كه او را عیادت كنم، فرمود: هر چه خواهی سؤال كن، گفتم: به خدا سوگند سؤال نمی كنم تا خدا تو را عافیت بدهد، در حال صحت از تو سؤال كنم، پس برخاست و به قضاء حاجت رفت و برگشت فرمود: از من سؤال كن پیش از آنكه نتوانی سؤال كرد، گفتم: بلكه سؤال نمی كنم تا خدا تو را عافیت دهد،



[ صفحه 616]



فرمود كه: الحال پاره ای را از جگر من به زیر من آمد، مرا چندین مرتبه زهر داده بودند و هیچ بار مثل این مرتبه نبود، چون روز دیگر به خدمت آن حضرت رفتم، دیدم كه در كار رفتن است، حضرت امام حسین (علیه السلام) بر بالین او نشسته است، پس حضرت امام حسین (علیه السلام) گفت: ای برادر كه را گمان داری كه این معامل با تو كرده باشد؟ امام حسن (علیه السلام) گفت: برای چه سؤال می كنی می خواهی او را به قتل آوری؟ گفت: بلی، حضرت فرمود: اگر آن باشد كه من گمان دارم، پس عذاب خدا برای او سخت تر است از عقوبت دنیا، و اگر او نباشد نمی خواهم كه بی گناهی برای من كشته شود.

ایضا روایت كرده است كه چون وقت وفات آن حضرت شد فرمود: مرا به صحرا برید تا به اطراف آسمان نظر كنم، چون آن حضرت را به صحرا بردند گفت: خداوندا جان خود را كه عزیزترین جانهاست پیش من در رضای تو دادم، و از قصاص خود گذشتم از برای رضای تو كه كسی را به عوض من قصاص نكنند.

كلینی به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) روایت كرده است كه چون وقت احتضار حضرت امام حسن (علیه السلام) شد، حضرت امام حسین (علیه السلام) را طلبید گفت: ای برادر! گرامی تو را وصیت می كنم به وصیتی چند، پس حفظ كن وصیتهای مرا، چون من از دنیا بروم مرا غسل ده و كفن كن، ببر مرا به نزد جدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه او را زیارت كنم و عهد خود را با او تازه كنم، پس ببر مرا به نزد قبر مادرم فاطمه (علیهاالسلام) پس مرا برگردان به قبرستان بقیع، ببر و در آنجا دفن كن، بدانكه به من خواهد رسید از عایشه



[ صفحه 617]



چیزی چند كه بر مردم ظاهر شود دشمنی او نسبت به خدا و رسول او نسبت به اهل بیت.

پس حضرت امام حسن (علیه السلام) از دنیا رفت، آن حضرت را غسل دادند و كفن كردند، بردند به جایی كه بر مردگان نماز می كردند، حضرت امام حسین (علیه السلام) بر آن حضرت نماز كرد. چون از نماز فارغ شد، جنازه را برداشتند داخل مسجد كردند به نزدیك حضرت رسالت (صلی الله علیه و اله و سلم) بردند بازداشتند، پس كسی رفت عایشه را خبر كرد كه امام حسن را آوردند و می خواهند كه در پهلوی جد خود دفن كنند، آن ملعونه از شنیدن این سخن در خشم شد و بر استر زین كرده سوار شد، اول زنی كه در اسلام بر زین سوار شد او بود، به سرعت آمد تا به نزد آن حضرت گفت: برادر خود را دور كنید از خانه من كه نمی گذارم او در خانه من دفن شود و پرده ی رسول خدا دریده شود.

حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمود: سالهاست كه تو و پدرت پرده ی حضرت رسالت را دریدید، داخل كردی در خانه حضرت كسی چند را كه قرب ایشان را نمی خواست، در قیامت حضرت از تو سؤال خواهد كرد از آنچه كردی، ای عایشه برادرم مرا امر كرد كه او را نزدیك قبر پدرش رسول خدا بیاورم كه عهدی با او تازه كند، بدان كه برادرم داناترین مردم بود به خدا و رسول. و داناتر بود به تأویل كتاب خدا از آنكه پرده ی ستر حضرت رسالت را هتك نماید، زیرا كه حق تعالی نهی كرده است از آنكه بی رخصت داخل خانه آن حضرت شوند و می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی الا ان یوذن لكم» و تو داخل كردی در خانه رسول خدا مردان را بی رخصت او، و نهی



[ صفحه 618]



كرده است از آنكه صدا در خدمت آن حضرت بلند كنند، و گفته است كه: «یا ایها الذین آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبی» سوگند یاد می كنم كه تو برای پدر خود و فاروق او یعنی عمر نزدیك گوش حضرت رسول كلنگها بر زمین زدی و حال آنكه حق تعالی می فرماید كه: آنها كه پست می كنند صدای خود را نزد رسول خدا، آنها آنانند كه امتحان كرده است خدا دلهای ایشان را برای پرهیزكاری. به تحقیق كه اذیت رسانید پدر تو و فاروق او به حضرت رسالت به سبب نزدیكی خود به او، رعایت نكردند از حق آن حضرت آنچه خدا امر كرده بود ایشان را به او بر زبان پیغمبر خود، زیرا كه خدا حرام گردانیده است از مؤمنان بعد از مردن ایشان آنچه حرام گردانیده است از ایشان در حیات ایشان، به خدا سوگند ای عایشه كه اگر آنچه تو كراهت داری از دفن حسن نزد پدر او اگر میان ما و خدا جایز می بود هر آینه می دانستی كه دفن می شد به رغم انف تو.

پس محمد بن حنفیه گفت: ای عایشه یك روز بر استر سوار می شوی و یك روز بر شتر، و ضبط خود نمی كنی و به یكجا قرار نمی گیری از عداوت بنی هاشم، عایشه گفت: ای پسر حنفیه اینها فرزندان فاطمه اند كه سخن می گویند تو به چه سبب و نسبت سخن می گویی؟ حضرت امام حسین (علیه السلام) گفت كه: او را از فاطمه ها دور مكن كه سه فاطمه بزرگوار در مادران او هستند: فاطمه دختر عمران بن عابدان بن عمرو بن مخزوم و فاطمه بنت اسد و فاطمه دختر زاید بن الاصم. پس آن ملعونه گفت: پس خود را دور كنید كه شما در دفن مخاصمه نهایت مهارت دارید و من از عهده ی شما به درنمی آیم، پس



[ صفحه 619]



امام حسین (علیه السلام) جنازه ی آن حضرت را به نزدیك قبر فاطمه برد، و از آنجا به قبرستان بقیع برده دفن كرد.

ابن بابویه به سند صحیح از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت كرده است كه امام حسین (علیه السلام) خواست كه امام حسن (علیه السلام) را نزدیك حضرت رسالت (صلی الله علیه و اله و سلم) دفن كند، جماعتی را برای این كار جمع كرد، پس مردی گفت كه: من شنیدم از امام حسن (علیه السلام) كه می گفت: حسین را بگویید كه نگذرد در جنازه ی من خونی بر زمین بریزد، اگر این نمی بود حضرت امام حسین (علیه السلام) دست برنمی داشت تا آنكه امام حسن (علیه السلام) را در پهلوی جد خود دفن می كرد. حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: اول زنی كه بر استر سوار شد بعد از وفات حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) عایشه بود كه آمد و منع كرد از دفن آن حضرت.

شیخ مفید و شیخ طوسی و دیگران از ابن عباس و غیر او روایت كرده اند كه معاویه ده هزار درهم و قطعات بسیار از زمین حله و كوفه ضامن شد برای جعده، و زهری برای آن ملعونه فرستاد كه در طعام حضرت امام حسن (علیه السلام) داخل كند، چون آن ملعونه طعام را پیش حضرت حاضر كرد، به روایتی: بعد از تناول كردن فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون» حمد می كنم خدا را بر ملاقات محمد سید المرسلین، و پدرم سید الوصیین، و مادرم سیده ی زنان عالمیان، و عمم جعفر پرواز كننده در بهشت و حمزه سید الشهداء.

پس حضرت امام حسین (علیه السلام) بر بالین آن حضرت حاضر شد گفت: ای برادر چگونه می یابی خود را؟ حضرت فرمود: خود را در



[ صفحه 620]



اول روزی از روزهای آخرت و آخر روزی از روزهای دنیا می بینم، می دانم كه پیشی بر اجل خود نمی گیرم، به نزد پدر و جد خود می روم، مكروه می دارم مفارقت تو و دوستان و برادران تو، استغفار می كنم از این گفتار خود، بلكه خواهان رفتنم برای آنكه ملاقات كنم جد خود رسول خدا را، و پدرم امیرالمؤمنین را، و مادرم فاطمه زهرا را، و دو عم خود حمزه و جعفر را، خدا عوض هر گذشته است و ثواب خدا تسلی فرماینده هر مصیبت است، تدارك می كند هر چه را فوت شده است. دیدم ای برادر جگر خود را در طشت، دانستم كه با من این كار كه كرده است و اصلش از كجا شده است، اگر به تو بگویم با او چه خواهی كرد؟ حضرت امام حسین گفت: به خدا سوگند او را خواهم كشت، فرمود كه: پس تو را خبر نمی دهم به او تا آنكه ملاقات كنم جدم رسول خدا را، و لیكن ای برادر وصیت نامه مرا بنویس.

این وصیتی است كه می كند حسن بن علی بن ابیطالب بسوی برادر خود حسین بن علی، وصیت می كند كه گواهی می دهم به وحدانیت خدا كه در خداوندی شریك ندارد، اوست سزاوار پرستیدن و در معبودیت شریك ندارد و در پادشاهی كسی شریك او نیست، محتاج به معین و یاوری نیست، و همه چیز را او خلق كرده است، و همه چیز را از او تقدیر كرده، و او سزاوارترین معبودین است به عبادت و سزاوارترین محمودین است به حمد و ثنا، هر كه اطاعت كند او را رستگار می گردد، هر كه معصیت كند او را گمراه می شود، هر كه توبه كند بسوی او هدایت می یابد. پس وصیت و سفارش می كنم تو را ای حسین در حق آنها كه بعد از خود گذارم از اهل خود و فرزندان خود و اهل بیت تو،



[ صفحه 621]



كه درگذری از گناهكار ایشان، و قبول كنی احسان نیكو كردار ایشان را، و خلف من باشی نسبت به ایشان، و پدر مهربان باشی برای ایشان، و آنكه دفن كنی مرا با حضرت رسالت، زیرا كه من احقم به آن حضرت و خانه آن حضرت از آنها كه بی رخصت داخل خانه آن حضرت كردند، و حال آنكه حق تعالی نهی كرده است از آن، فرموده: است: «یا ایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی الا ان یوذن لكم» پس به خدا سوگند كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رخصت نداده است ایشان را كه داخل خانه او شوند بی رخصت در حیات او، و رخصتی به ایشان نرسید بعد از وفات او، رخصت داده است ما را تصرف نماییم در آنچه از او به میراث به ما رسیده است. پس اگر آن زن ملعونه تو را مانع شود، تو را سوگند می دهم به قرابت و رحم كه نگذاری كه در جنازه ی من به قدر محجمه از خون بر زمین ریخته شود تا حضرت رسالت (صلی الله علیه و اله و سلم) را ملاقات كنم، و نزد او مخاصمه نمایم و شكایت كنم به آن حضرت از آنچه منافقان به ما رسید بعد از او.

ابن عباس گفت: چون آن حضرت به عالم بقا و جوار حق تعالی رحلت كرد، حضرت امام حسین (علیه السلام) مرا و عبدالله بن جعفر را و علی پسر مرا طلبید، آن حضرت را غسل داد و خواست كه در روضه منوره ی حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) را بگشاید و آن حضرت را داخل كند، پس مروان ملعون با فرزندان عثمان و فرزندان ابوسفیان و سایر بنی امیه مانع شدند و گفتند: عثمان مظلوم به بدترین حالی در بقیع دفن شود، و حسن با رسول خدا دفن شود؟! نخواهد شد تا نیزه ها و شمشیرها شكسته شود، و جعبه ها از تیر خالی شود.



[ صفحه 622]



پس حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمود: به حق آن خداوندی كه مكه را محترم گردانید كه حسن فرزند علی و فاطمه احق است به رسول خدا و خانه او از آنها كه بی رخصت داخل خانه او كردند، به خدا سوگند كه او سزاوارتر است از عثمان حمال خطاها كه ابوذر را بی گناه از مدینه بیرون كرد، و با عمار و ابن مسعود بی حرمتی كرد آنچه كرد، و راندگان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را پناه داد.

به روایت دیگر: مروان بر استر خود سوار شد، به نزد عایشه رفت گفت: حسین برادر خود را آورده است كه با پیغمبر دفن كند، اگر او را دفن كند فخر پدر تو و عمر تا روز قیامت برطرف می شود، عایشه گفت: چه كنم؟ مروان گفت: بیا و مانع شو، گفت: چگونه مانع شوم؟ پس مروان از استر به زیر آمد و او را بر استر خود سوار كرد به نزد قبر حضرت رسول آورد، فریاد می كرد و تحریص می نمود بنی امیه را كه: مگذارید حسن را در پهلوی جدش دفن كنند.

ابن عباس گفت: در این سخنان بودیم كه ناگاه صداها شنیدیم و شخصی را دیدیم كه اثر شر و فتنه از او ظاهر است می آید، چون نظر كردیم دیدیم عایشه با چهل كس سوار است و می آید و مردم را تحریص بر قتال می نماید، چون نظرش بر من افتاد مرا پیش طلبید گفت: ای پسر عباس شما بر من جرأت به هم رسانیده اید، هر روز مرا آزار می كنید، می خواهید كسی را داخل خانه من كنید كه من او را دوست نمی دارم و نمی خواهم، من گفتم: واسوأتاه یك روز بر شتر سوار می شوی و یك روز بر استر، می خواهی نور خدا را فرونشانی و با دوستان خدا جنگ كنی و حایل شوی میان رسول خدا و دوست



[ صفحه 623]



او. پس آن ملعونه به نزد قبر آمد، خود را از استر افكند و فریاد زد: به خدا سوگند نمی گذارم حسن را در اینجا دفن كنید تا یك مو در سر من هست.

به روایت دیگر: جنازه ی آن حضرت را تیرباران كردند، تا آنكه هفتاد تیر از جنازه ی آن حضرت بیرون كشیدند، پس بنی هاشم خواستند شمشیرها بكشند و جنگ كنند، حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند می دهم شما را كه وصیت برادر مرا ضایع مكنید، چنین مكنید كه خون ریخته شود، پس با ایشان خطاب كرد كه: اگر وصیت برادر من نبود هر آینه او را دفن می كردم و بینیهای شما را بر خاك می مالیدم، پس آن حضرت را بردند در بقیع دفن كردند نزد جده ی خود فاطمه بنت اسد.

ایضا ابن عباس روایت كرده است كه حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: چون فرزند من حسن را به زهر شهید كنند، ملائكه آسمانهای هفت گانه بر او گریه كنند، و همه چیز بر او بگرید حتی مرغان هوا و ماهیان دریا، هر كه بر او بگرید، دیده اش كور نشود در روزی كه دیده ها كور می شود، هر كه بر مصیت او اندوهناك شود، اندوهناك نشود دل او در روزی كه دلها اندوهناك شوند؛ هر كه در بقیع او را زیارت كند، قدمش بر صراط ثابت گردد در روزی كه قدمها بر آن لرزد.

در قرب الاسناد به سند معتبر از امام محمد باقر (علیه السلام) روایت كرده است كه حضرت امام حسین (علیه السلام) هر پسین روز جمعه به زیارت قبر امام حسن (علیه السلام) رفت.



[ صفحه 624]



ابن شهرآشوب روایت كرده است كه حضرت امام حسن (علیه السلام) دویست و پنجاه زن، به روایتی سیصد زن به نكاح خود درآورد، تا آنكه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر منبر می فرمود: حسن بسیار طلاق می گوید، دختران خود را به او تزویج مكنید، مردم می گفتند: یك شب كه او دختر ما را تزویج كند، برای ما از شرف كافی است. چون آن حضرت وفات یافت، همه آن زنان كه طلاق گفته بود بر پشت جنازه ی آن حضرت پای برهنه می آمدند و می گریستند. (در مورد صحت این روایت به مقدمه مراجعه شود.)

روایت كرده اند كه چون حضرت امام حسن (علیه السلام) مشرف بر وفات شد، حضرت امام حسین (علیه السلام) گفت: ای برادر می خواهم حال تو را در وقت احتضار بدانم، حضرت امام حسن (علیه السلام) فرمود كه: من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم كه می فرمود: عقل از ما اهل بیت مفارقت نمی كند تا روح در بدن ماست، پس دست خود را به دست من ده چون من ملك موت را مشاهده كنم، دست تو را می فشارم، پس حضرت امام حسین (علیه السلام) دست خود را به دست او داد، بعد از اندك ساعتی فشاری داد دست آن حضرت را، چون حضرت امام حسین (علیه السلام) گوش خود را نزدیك دهان آن حضرت برد فرمود: ملك موت به من می گوید كه: بشارت باد تو را كه حق تعالی از تو راضی است، و جد تو شفیع روز جزاست.